گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

وبلاگمون یک ساله شد

پسر عزیزم سلام گلم، بیست و هفتم شهریور ماه سال گذشته این وبلاگو برای تو ایجاد کردم و اولین مطلبو واست نوشتم، اون موقع اومده بودی توو دلم ولی هنوز خبر نداشتم ... این وبلاگ پر از خاطرات شیرینه و آرزو می کنم همیشه بتونم برات بنویسم و یه روز بهترین هدیه ام به تو باشه، یه دفتر خاطرات کامل، روزی که بتونی بخونی و خودت بنویسی ... تا همیشه دوستت دارم. حالا بفرمایید کیک تولد : نوش جااان ! ناگهان من ، تو را بی هوا نفس کشیدم. ...
27 شهريور 1391

بازگشت به سر کار؟

گل پسر یکی یکدونه ما سلام عزیز دلم می دونی مامان هیچ وقت دوست نداشت خانه دار باشه و بعد از دانشگاه رفت سر کار و از سال 86 تا حالا کارمند جاییه که محیط فوق العاده خوبی داره و اونجا سمت هم داره. راستشو بخوای با اینکه قبلن گاهی از فشار کار خسته میشد و چند بار هم استعفا داده بود که البته موافقت نشده بود، الان بعد از چند ماه مرخصی دلش برای اون روزا و همکاراش تنگ شده و خیلی دلش می خواد برگرده ولی با وجود تو بدجور سر دو راهیه ... بابا میگه پرستار بگیریم و آننه جون میگه نگهت می داره ولی من چطور می تونم روزی هفت هشت ساعت دور از تو که نفسمی بمونم؟ تو عزیز من اولین نی نی هستی که یکی از کارکنان صاحبش شد و از همون اوایل باردا...
23 شهريور 1391

به خانه برمی گردیم!

گل پسر عزیز من سلام سانیار جونم من و شما بیست روز بعد از تولدت رفتیم خونه مامی و بابایی تا هم برای بچه داری کمک داشته باشم هم شما توو هوای سالم و خنک تنفس کنی، حالا که سه ماه و نیمه شدی و هوای تهرانم بهتر شده دیگه وقت برگشتنه، می دونی توو این مدت خیلی به بابا شاهین سخت گذشت دوری و تنهایی، برای منم دوری از خونه و همسرم راحت نبود ولی به خاطر آسایش تو تحمل کردیم، مامی هم که از لحظه تولدت پیشمون بود و خیلی کمکمون کرد، کسی که باعث شد تو شیر مادر بخوری و ... بابایی هم خیلی کمکمون کرد، اکثر شبا اون می خوابوندت و وقتایی که نا آروم بودی توو بغلش آروم میشدی ... دایی سهراب هم که عاشقته و کلی هواتو داشت ... دستشون درد نکنه. دوازد...
18 شهريور 1391
1